دیر نشد آمدنت

ای که دلت از همه ایوب تر

ماه رخت ، خوب تر ازخوب تر از خوب تر

ای که غمت ،کون ومکان ، هردوجهان ، سوخته

منتظران فرجت ، چشم به یک جمعه ی تردوخته

ای که مسیحا ز دمت جان گرفت

ماه ز تو کنیه ی تابان گرفت

ابر به یمن قدمت، آیه ی باران گرفت

وحی ، ز تو معنی قرآن گرفت

ای به لبت حق ، چو لب ذوالفقار

ای که دلت با دل زهرا بشده همجوار

ای همه نور و همه خوبی ، همه عشق وصفا

منتظران سوخته اند ازغم هجر و وفا

ای به شمایل به محمد به علی در سرشت

بر جبل النورخدا نام تو مهدی نوشت

یوسف زهرا دلمان خون شده

دیرنشد آمدنت؟چون شده؟

آه بیا ، ما ز بدی قافیه را باختیم

قلب تو را خانه ی اندوه وغمین ساختیم

 لیک ببخشای وبیا پیش ما

 تاب نمانده به دل ریش ما

 آه ، اگر دست دهد دیدنت

 دیدن آن لحظه ی نرگس به دمن چیدنت

 جان دهم ومیرم از این شوق ناب

 ای که تویی معنی امّ الکتاب

دلدار ما

می‌برد با صد کرشمه دل ز ما دلدار ما
دلبری آئین او دلدادگی بازار ما

آفتاب حسن او بر جان شررها می‌زند
سرو رعنایش عجب شوری زده بر جان ما

خال زیبای رخ فرخ وشش تاراج دل
نرگس مست و خمارش رهزن و طرار ما

یوسف کنعان غلام حلقه گوش درگهش
عالمی شیدای حسن دلربای یار ما

گر زلیخا گشته مجنون از فراق یار خود
جمله‌ی کون و مکان مست ولای یار ما

جان چه ارزد تا کند هر دلشده ارزانی‌اش
مالک ملک دل او، شوریدگی اقرار ما

هر دل شوریده‌ای پروانه وش بر گرد اوست
عشق و سرمستی نشان دولت سالار ما

برده او با صد فسون آرام جان عاشقان
مهرورزی کیش او، شوریدگی کردار ما

در فراقش جان عاشق بی‌قرار است بی‌قرار
ای خوشا آن دم که آید آن پری رخسار ما

انتظار آخر به سرآید حبیبا صبر صبر
می‌رسد آخر وصال و طلعت دیدر ما 

شاعر: حبیب اله نیکخواه