زمزمه زیارت

وقتی که به خاک خراسان می رسی در دلت شور زیارت به پا می شود و بی صبرانه مشتاق دیدن بارگاهی می شوی که دل همه مشتاقان به آن سمت راه دارد و حتی ثانیه ای را غنیمت می شماری و گاهی حتی قبل از اینکه بار سفر را به زمین بگذاری می خواهی خستگی سفر را با زیارت مرقد مطهر و مزار باعظمت حضرت علی بن موسی الرضا(ع ) از تن به در کنی و باشکوه گنبد طلایی و گلدسته های رفیع حرم همراه همه زائران همکلام شوی و هر لحظه بگویی .
« اللهم صل علی علی بن موسی الرضا(ع ) »
با اولین لحظه حضور در حرم دلشوره ای به دلت می افتد که زیارت امام رضا(ع ) همیشه زود می گذرد و تو در همان لحظه نخست به جای آنکه سفره دلت را باز کنی قول زیارت آینده را می گیری و می خواهی بدانی که ایا دوباره زیارت یار نصیبت می شود
هر لحظه ذکر پروردگار می گویی و صلوات می فرستی و آنگاه است که گفت وگوی رسمی با امام غریب را آغاز می کنی و از دلتنگی ها وآلام و رنج ها و حتی بیماریها و مشکلات می گویی و از او می خواهی که به درگاه پروردگار شفیع شود چرا که می دانی جایگاه او نزد خدا همانند بقیه ائمه معصومین رفیع است و دعایش مستجاب ...
گفتم غریب نه غیر ممکن است آدمها مشکلات و دردهای خود را برای غریبه بگویند! تو در دل همه جای داری و به همین دلیل است که کوچکترین خواسته های دل خود را هم برای تو می گویند آنگاه است که تو هم از او می خواهی تو را دریابد و غریبانه از درگاهش نراند و لذا او را به آدم و خاتم قسم می دهی نام مادرش زهرا(س ) را می بری و به جگرگوشه اش جواد(ع ) می خوانی که یا مولای اتیتک زائرا و افدا عائذا و... فکن لی شافعا الی الله یوم فقری و فاقتی فلک عندالله مقام محمود و انت عنده وجیه و...
ای سرورم ای آقایم به عزم زیارتت به درگاهت وارد شدم و پناه آوردم شما نیز برای ما دعا کنید که یقین داریم دعای شما نزد پروردگار مقبول است .
شب مشهد سرد و غریب است و گنبد منورت از دوردست ها غربت را از یاد همه زائران که حتی از عراق و عربستان و کویت و بحرین و همه شهرهای ایران آمده اند می برد.
باران رحمت می بارد و هوای پائیزی سرما را در هوا متراکم می سازد اما دل زائران به شوق زیارت سرشار از گرماست چرا که گرمای وجودت در دل مشتاقانت جای دارد و انگار در خانه خود هستند. اینجا کسی احساس غربت و تنهایی نمی کند ای آقای من ! مرا نیز به عنوان زائرت بپذیر چرا که سخن فرزندت جواد(ع ) را آویزه گوش خود دارم که گفته است : کسی که با معرفت قبر پدرم امام رضا(ع ) را در طوس زیارت کند بهشت را برای خود تضمین کرده است و معرفتی بالاتر از آن نیست که در کنار مزار امام رضا(ع ) شیعیانش بارها و بارها از خدا می خواهند « اللهم طهرنی و طهر قلبی » و چه چیزی باارزش تر از پاکی و پاکی دل که خدا برای همین پاکی ضمانت بهشت را قرار داده است .
ای آقای من سلام تو از هر آشنایی به ما نزدیکتری پس ما را دریاب و در کنار بارگاهت بپذیر و با هدایت خود ما را در دنیا و آخرت رستگار ساز چرا که ما بیمار روی توایم و هیچگاه نمی خواهیم از این بیماری نجات یابیم تو آنی که می دانیم طبیبانه به بالین ما می آیی !
آقای من گاهی از روی غفلت درهای طلایی مزارت مرا فریب می دهد اما تک تک خشت های خاکی بارگاهت را گواه می گیرم که آن خشت ها نیز همچون خاک بقیع و کربلا طوطیای چشمان من است و این غربت جغرافیایی اثری در قربت معنوی مرقد شریف نبوی و خاک مزار مادرت زهرا(س ) ندارد.
ای بزرگوار ای بزرگ زاده آگاهی من از مقام رفیع تو محدود است ; اما هنگامی که همچون زائری سبکبار از نیشابور گذشتم فهمیدم که شما با تحمل چه سختی ها و مشقت هایی چه تهدیدها و اهانت هایی از مدینه النبی و مسجدالحرام فاصله گرفتید و به ناچار به ولایتعهدی طاغوتی چون مامون خلیفه پلید عباسی رضایت دادید آگاهم که دشت های پی درپی و صحراهای خشک و بی آب را همراه دو دژخیم فرستاده مامون طی نمودید و از مدینه به بصره و از بصره به ایران آمده اید.
ای عبد صالح خدا! می دانم که شما را به بصره بردند تا به طرفداران حکومت در بصره بگویند که حاکمیت مطلق همچنان در دست حاکم عباسی است در حالیکه شما بر دلهای مردم حکومت می کردید و حتی هنگامی که به اهواز رسیدید و گرمای هوای اهواز سبب بیماری شما شد مجبور شدید چند روزی را به استراحت بپردازید ولی هنگامی که اطبای آن روز اهواز که مشهور خاص و عام بودند از علم طبابت شما مبهوت شدند دریافتند که شما به مخزن اسرار علوم ارتباط دارید و همین مساله سبب شد دژخیمان همراه موضوع را به خلیفه گزارش کنند. خلیفه ای که شما را به دروغ به ولایتعهدی پیشنهاد کرد تا پایه های حکومت لرزان خود را مستحکم سازد و چند صباحی از فشار سیاسی و اعتراضات مردمی در امان باشد.
ای ولی مومنان ! علت فراخوانده شدن شما به مقر حکومت عباسی در مرو را آن روز که جگر گوشه پاکتان جواد(ع ) هنگام وداع شما در مسجدالحرام زمزمه کرد به یاد دارید آنگاه که گفته بود « دلم نمی خواهد شما از پیش ما بروید چون وداعی که اکنون با خانه خدا کردید به گونه ای است که انگار دگرباره آن را نخواهید دید » .
آن کودک معصوم که بیشتر از هفت ـ هشت سال از عمر شریفش نمی گذشت به خوبی می دانست که ظلم و ستم بنی عباس را حد و حصری نیست ; همچنانکه هارون الرشید پدر بزرگوار شما حضرت موسی بن جعفر را سالها در زندانهای بصره و بغداد زندانی کرد و در نهایت او را به شهادت رساند.
آن سالها نه تنها سادات و علویان و در کل شیعیان ; که حتی سایر افراد و مذاهب متوجه دروغ عباسیان شده بودند که به نام علویان و خونخواهی حسین (ع ) حکومت را از بنی امیه گرفتند و به نام خود سند زدند. اما از هر گوشه ای از بلاد اسلام خصوصا خراسان و طبرستان سیستان و بصره و... فریادهای اعتراض بلند شده بود و در آن مقطع که مامون تازه از مرگ پدر و اعتراض امین ـ برادر خود ـ فارغ شده بود می خواست آرامشی در حکومت خود پدید آورد و سکه ای نو ضرب کند که نام فرزندان علی (ع ) و زهرا(س ) را هم داشته باشد و این شد که علیرغم مخالفت شما با تهدید به مرگ شما را به خراسان فراخواند.
ای وارث محمد(ص ) و ای وارث امیر مومنان علی (ع )! ما که می دانیم همانند اجداد طاهرین خود شما را باکی از شهادت در راه خدا نبود; اما فرزند خردسال شما جواد هنوز برای مواجهه با توطئه ها و طعن دشمنان بسیار خردسال بود و اگر نبود امامت شیعیان لحظه ای از مخالفت و جهاد در مقابل فرعونی همچون مامون کوتاهی نمی کردید.
چه می توانید بکنید در حالیکه آن دوران حتی نام نهادن فرزندان ذکور به نام علی ممنوع بود و عجیب اینکه شما هم به نام جدتان علی (ع ) خوانده شده بودید و در تیررس حقد و کینه حاکمان جبار بودید اما چه می توانید انجام دهید جز دعوتی که قبل از حرکت هم به نزدیکان خود گفته بودید بازگشتی در آن نیست و پس از من جواد(ع ) امام شما خواهد بود.
آن زمانی که مامون برای فراخوان شما تصمیم گرفت می خواست شما را از پیروان و شیعیان خود در مدینه جدا کند و بر ساز و دهل بکوبد که امام شیعیان راه دنیاپرستی را پیش گرفت و معاونت مرا پذیرفت تا از این طریق گله ای بر جایگاه رفیع معنوی شما گذارد در حالیکه در پس این نیت شوم همانا مراقبت از عملکرد شما و زیر نظرداشتن شما هدف پلیدش بود.
ای وارث خون خدا! شما با پذیرفتن این دعوت البته بر ما هم منت نهادید و راههای درست را برای ما آشکار ساختید و چه بسا حضور شما در ایران سبب شده است که این سرزمین سرزمین شیعه لقب بگیرد و بسیاری از امام زادگان دیگر هم راهی این دیار شوند که بارگاه مطهر مزار آنها نیز امروز محفل عاشقان و شیعیان عالم شده است که بارگاه مطهر حضرت معصومه این و احمد بن موسی ـ شاهچراغ (ع ) نیز یکی از این بارگاههای مقدس محسوب می شود.
این جرقه آن روزی در سرزمین ایران زده شد که شما در نیشابور در جمع هزاران تن از اندیشمندان و دانشمندان فرق مختلف آن روز خراسان با بیان حدیث قدسی سلسله الذهب راه شیعیان را در مسیر راه رسول اسلام (ص ) به سمت پروردگار معرفی کردید. از همان زمان همه دانستند که ذکر شما چیزی جز ذکر پروردگار و وحدانیت او نیست .
در همین حال و هواست که همراه زائران از هر دری به سوی ضریح مقدس می نگرم و به رواق دارالولایه که می رسم موضوع ولایتعهدی به خاطرم می آید که چه زجرها کشیدید تا با سردمداران ظلم و فساد همراه نشوید به همین دلیل هم برای پذیرش مسئولیت ولایتعهدی شرط گذاشتید که در هیچ کار سیاسی و امر و نهی حکومتی و عزل و نصب ها دخالتی نکنید به امر قضاوت و داوری نپردازید هیچ سنتی را جابجا نکنید. زیرا هرگونه دخالتی خود تایید حکومت محسوب می شد که شما از آن بیزار بودید.
اما در مقابل چاره ای نداشتید که به مخالفان خود هم بگوئید که تنها اهل عبادت و تهجد نیستید که اهل علم و عمل و مرد سیاست هم هستید همچنانکه جد شما نبی مکرم اسلام (ص ) و علی (ع ) بوده اند. این پاسخی بود به امویان و عباسیان که سالها چنین تبلیغ می کردند که اهل بیت صرفا مقام معنوی دارند و کاری به حکومتداری ندارند!
شما ای آقای ما! می دانستید که مامون چه می خواهد اما خوب می دانستید که چگونه می توانید از پس توطئه های مامون برآیید زیرا اگر این مسئولیت را نمی پذیرفتید توطئه قتل عام شیعیان در دستور کار مامون قرار می گرفت که شما نمی پذیرفتید از دماغ مسلمانی خونی جاری شود.
به صحن دارالاجابه که می رسم همانند صحن های دیگر بارگاه رضوی به نماز می ایستم تا شاید به دلیل خلوص نیت زائران حرم شریف نمازهای من نیز به بالا رود و همانند کسانی نباشم که دعایشان را به آسمان راهی نیست . جایی که انبوهی از زائران ذکر می گویند و قرآن می خوانند و به سمت یک قبله به نماز ایستاده اند.
چه می توانم از خود زمزمه کنم هنگامی که از هر گوشه ای از صحن جامع رضوی و مقابل ایوان معروف به ولیعصر(عج ) زمزمه فرج امام زمان (عج ) به گوش می رسد و در صحن مسجد گوهرشاد نیز طلبه های جوان آنچنان به مباحث علمی مشغول هستند که گویی داستان مواجهه شما را با علمای نصرانی یهودی زرتشتی صائبی بودایی و رومی و... در مجلس معروف مامون را مرور می کنند که هر گروهی که آن روز در سرزمین بزرگ اسلامی ادعای حقانیت داشتند در مقابل شما جمع شده بودند و می دانیم که چگونه شما با استدلال علمی با هر یک براساس مستندات کتاب های مقدس آنها سخن گفتید و آنها را مقهور علم و معرفت خود ساختید. جلسه ای که در ظاهر برای مقابله علمی پیشگامان فلسفی آن روز با شما برپا شده بود افرادی که حتی به اصحاب انکار معروف شده بودند و دقیقا راه مباحثه با آنها را می دانستید که حتی اصحاب انکار که منکر هر فکر و ایده ای غیر از فکر و عقیده خود بودند نه در مقابل شما کم آوردند و بر جامعیت علمی شما مهر تایید زدند.
اگرچه آن روز پاسخ همه شبهات نحله های مختلف را دادید ولی اگر آن سئوالات آن روز بیان نمی شد معلوم نبود فرقه های مختلف آن روز سرزمین بزرگ ایران با چه سفسطه ای اساس کار تبلیغ را در دست خود می گرفتند و مردم را به گمراهی سوق می دادند در حالیکه شما به دانش صحیح وصل بودید و می دانستید حق چیست و حقیقت کدام است
آن دوران مدعیان دروغین فراوان بودند همچنانکه امروز نیز در دنیا ادعاهای دروغ فراوان است اما اگر نبود سنگ بنای درستی که شما و اجداد طاهرین شما و به ویژه امام جعفر صادق (ع ) و موسی کاظم (ع ) نمی گذاشتند امروز پاسخ گفتن به شبهات رنگارنگ یقینا غیرممکن می نمود.
ای آقای من ! از سال 148 هجری قمری که سال تولد شماست ـ که در فردا روزی دیده بر کره ارضی باز کرده اید ـ تا سال 183 که امامت پرشکوه شما آغاز شد و تا سال 201 هجری تا پایان صفر سال 203 هم خون دلهای فراوانی خورده اید اگرچه در ظاهر نام شما بر سکه ها ضرب می شد و حکمرانی زر و زور و تزویر مامون را می دیدید و صبر می کردید. صبری که در نهایت با خوردن انگور آغشته به زهر مامون به اتمام رسید و شما نیز همانند پدران شریف خود به شهادت رسیدید.
تقدیر الهی بر این قرار گرفته بود که شما در خراسان به شهادت برسید همانگونه که حسین (ع ) در کربلا شهید شده بود و رسول گرامی اسلام (ص ) پیشتر از آنکه شما متولد شوید خبرش را داده بود که « جگر گوشه ام پاره تنم در سرزمین خراسان مدفون خواهد شد هیچ مومنی او را زیارت نمی کند مگر آنکه خداوند بهشت را بر او واجب گرداند و بدنش را به آتش جهنم حرام نماید » .
این سخن نیز همانند حدیث سلسله الذهب از همه ائمه معصومین پس از پیامبر اکرم (ص ) نقل شد که زیارت قبر علی ابن موسی الرضا(ع ) اگر با توجه باشد شست وشودهنده گناهان است و از امام موسی بن جعفر(ع ) پدر امام رضا(ع ) هم تکرار شد که : « هر کس قبر فرزندم علی (ع ) را زیارت کند خداوند ثواب هفتاد حج مقبول را برای او مرحمت نماید » .
و در نهایت اینکه از خود امام رضا(ع ) هم روایت شده : « هر که مرا زیارت کند من در سه جا به دیدن او می آیم : اول وقتی نامه های اعمال را تحویل می دهند دوم هنگامی که از صراط می گذرند و سوم موقع ارزشیابی اعمال در روز قیامت » .
در چنین شرایطی است که حق داریم همانند همه زائران حرم مطهر امام رضا(ع ) حتی خوردن آب در سقاخانه حضرت را به نیت شفای جسم و روح بنوشیم و جای جای حرم شریف رضوی را پله های صعود به مقام شریف قرب الهی صالحان و نیکان قرار دهیم . جایی که در دعاهای خود نیز همه پیامبران الهی از آدم تا خاتم را می خوانیم و پروردگار عالم را به ابراهیم خلیل الله و اسماعیل ذبیح الله و موسی کلیم الله و عیسی روح الله و محمد رسول الله قسم می دهیم که یا الهی و سیدی و مولایی طهرنی و طهر لی قلبی و... که ما را پاک نگهدار و پاک بمیران .
وقتی که قدم به خاک خراسان می گذاری در دلت شور زیارت به پا می شود و بی صبرانه مشتاق دیدن بارگاهی می شوی که دل همه مشتاقان به آن راه دارد و حتی ثانیه ها برای حضور در صحن امام رضا(ع ) تعیین کننده می شوند
آی آقای ما گاهی تو را امام غریب می خوانیم اما غیرممکن است آدمها مشکلات و دردها و حتی خواسته های خود را برای غریبه بگویند!
هنگامی که از دشت های وسیع نیشابور می گذشتم فهمیدم که شما برای حرکت از مدینه تا رسیدن به بصره و اهواز و کویرهای ایران و تا رسیدن به مرو چه سختی ها مشقت ها و تهدیدهایی را تحمل کرده اید که در جایی از تاریخ تاریک حکومت های سلطه گر ذکر نشده است حاکمان پلیدی که شما را با تهدید از مدینه به سناباد کشاندند
تقدیر الهی بر این قرار گرفت که شما در خراسان به شهادت برسید و شیعیانت زیارت مزار مطهرت را شفای جسم و روح خود و خاک مزارت را توتیای چشمان خود قرار دهند
تو در سرزمین طوس از هر آشنایی به ما نزدیکتری پس ما را دریاب و در کنار بارگاهت بپذیر و با راهنمایی خود در دنیا و آخرت همراه ما باش

سیزده آبان تجلی رشادت دانش آموزان

روز سیزده آبان، روز شگفتی است! روزی که حوادث بزرگ و سرنوشت ساز این ملت را در پیشانی خود حک کرده است. و چه عجیب که ردپایی ثابت در تمام این حوادث به چشم می خورد.

ردپای استکبار جهانی در تبعید امام در سال 42 ، در کشتار دانش آموزان و دانشجویان در سال 57 و در نهایت مهر بطلانی که دانشجویان خط امام با تسخیر سفارت آمریکا بر دخالت و دست اندازی های استکبار جهانی در میهن اسلامی مان زدند.

دانش آموزانی که هنگام تبعید امام در سال 42 خردسالانی بیش نبودند 15 سال بعد غیور مردانی در این خاک شدند که بر ظلم و بیداد شوریدند. آنان درس را  نه در پشت نیمکت های چوبی کلاس و بر تخته سیاه آن که بر صفحه سپید پیشانی مردمان زجرکشیده در کوچه و بازار آموختند. آنان خود را مجزا از جریان انقلاب نمی دانستند آن روزها همه از پیر و جوان، زن ومرد و کودک در اعتصاب و راهپیمایی شرکت می کردند. در آن روزها حتی گفتگوهای کودکان خردسال نه بر سر بازی ها و بازیچه ها که از ظلم شاه و راهپیمایی ها بود. دانش آموزان چنان سهمی در این جریان داشتند که اگر صفحه ایی از اوراق خونین انقلاب به نام آنان رقم نمی خورد، بر زحمات ، رشادت ها و تلاش های آنان جفا شده بود، آن روزها دانش آموزان، اعلامیه های امام را رونویسی و پخش می کردند ، شبها خطر حکومت نظامی را نادیده می گرفتند و با خط های ابتدایی و ناپخته خود دیوارهای شهر را به شعارهای انقلابی مزین میکردند.

چگونه نوجوانی که در ابتدای زندگی است، به بلوغ فکری و عقیدتی می رسد و خود را در جریان انقلابی وارد می کند که لازمه آن شناخت است؟ اینها را باید در فضای فکری آن عصر و به ویژه در کلام امام جست که اعتراضات فروخفته در درون ملت را که عمری به درازای تاریخ داشت با ایمان و اعتقاد مردم گره زد و از میان آن پرشورترین انقلاب قرن را ساماندهی نمود. در آن روزها شعاری برگرفته از امام شهیدان و آزادگان امام حسین (ع ) ورد زبان همگان بود و متفکران بزرگی چون شریعتی و مطهری هم از این پیام به خوبی بهره می جستند: ان الحیاه عقیدةٌ و جهاد.

و امام نیز در تبیین این شعار فرموده است" زندگی یعنی آرمان و مبارزه در راه آن. ان الحیاه عقیدة و جهاد. مطلبی که از نظر شیوه تفکر اسلامی هیچ جای تردید در آن نیست، این است که مرگ از این زندگی ذلت بار بهتر است.( صحیفه نور ، ج 13، صص 18-217)

امام خود در رأس مبارزه قرار می گیرد نه اینکه خود گوشه نشینی اختیار کرده مردم را به مبارزه فراخواند. امام گام اول مبارزه را بر می دارد و بر آمریکا، اسرائیل و رژیم پهلوی که دست نشانده اولی و حامی دومی است فریاد می زند و خود رنج تبعید را شجاعانه تحمل می کند. " من ا ز آن آدمها نیستم که یک حکمی اگر کردم بنشینم چرت بزنم که این حکم خودش برود ،من راه می افتم دنبالش. اگر خدای نخواسته یک وقتی دیدم که مصلحت اسلام اقتضا می کند که یک حرفی بزنم ، می زنم ودنبالش راه می افتم واز هیچ چیزنمی ترسم بحمدالله تعالی." (صحیفه نور) نوجوانی که امام مرجع تقلید او و خانواده اوست، قدم در راه وی می نهد کلام امام را که برگرفته از کلام الله است به گوش جان می شنود: قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادی(قرآن کریم ، سبا/41)

امام همانند دیگر رهبران سیاسی نمی گوید: بروید حزب تشکیل دهید، طرفدار جمع کنید بعد قیام کنید؛ امام نهیب می زند اگر مسلمانید بر شما واجب است که تک تک یا دو به دو با ظلم مبارزه کنید.

این اساس اندیشه امام در مبارزه علیه ظلم ستم شاهی است و می بینیم چون ازجان برخاسته بر دل مرد می نشیند و آنان را از کوچک و بزرگ وارد عرصه می کند. امام ترس از مبارزه را در میان مردم انقلابی اینچنین از بین می برد:" خون شما به پای نهال دینتان فرو می رود و همراه دینتان بالا می آیید که : و لا تحسبن الذین قتلوا فی سیبل الله امواتا بل احیاءٌ عند ربهم یرزقون... "ثار"  شما که خونبهای دین خداست هرگز از بین نمی رود، زیرا خود به همراه خونبها زنده می شود و خونبهای شما "لقاءالله" است و دین خدا زنده می شود و برکت آن می ماند(بنیان مرصوص، صص 3 و 31)

در سایه این تعالیم است که نوجوان روزهای انقلاب، دانش آموز روزهای پرشور مبارزه و حماسه، از راهپیمایی ها، مبارزات و شعارها بیش از درس های مدرسه، تعلیم یافته و برای فراگیری بیشتر در روز 13آبان 57 مدارس را به تعطیلی می کشاند و راهی دانشگاه تهران می شود.

در آن روز دانش آموز مسلمان ایرانی در خون خود وضو گرفت و به امام خود اقتدا کرد و در قیام نماز تنها خدا را بزرگ و لایق بزرگی خواند و نمازش را، رودرروی معبود و در بهشت او سلام داد.

 

هوالمحبوب

هو المحبوب...

در سرسرای نماز ولوله ای برپاست! دل شکفته می شود و حزین بر آستان محراب سرمی کوبد. نوای اندوه با آوای شادی در هم می آمیزد و تب محراب بر جان عشق می ریزد. اینک قلم در راه جنون بر سکوی پرش از مرز عقل پای نهاده، قلمدان سینه گشوده و قلم از سوز عشق شعله به جان دفتر می زند.[1] در آستانه نماز، ققنوس، از خود بی خود شده، سر بر دیواره دل می کوبد و بی تاب حضور در محراب است. بی پروا از حزن و شادی برپا می شود و اشک و لبخند، یکدیگر را د رآغوش می گیرند. کِلک بی زبان دیوانه وار با آوای بلند بر سجاده نماز چنین می نگارد:

در سایه سار حیرانی قلم، محراب بیش از هزار صفحه در دفتر دل گسترده می شود.

درهنگامه هجران، شهپر عشق دلم، قاف تا قاف جهان را گشت، ولی دلپذیرتر از قله قاف تو جایی نیافت. سبکبال و سبکدل، جان را بر ضریح تمنا، گره زد تا آتشبان جاودان آتش وجودش باشد.

در هنگامه مهروزی از مشتی گِل عروج می کنم.[2] از دور دیار فراموشان، پا فرا می کشم و در تمنای عالم بقا قامت می بندم. از شهر شهود می گویم و برای تصویر آن دیار به نقش نماز می پردازم.

در گلباران ستایش سخن از برترین کرنش در محضر بانی عشق است تا پیک مهربانی محبوب، بال رحمت گشاید و با آن دل را از این غربت خاکی به ملکوت گره زند و افلاکی شود.

با محک نماز طینت نا پاک ابلیس هویدا شد و در آغوش آن "آدم و حوا" هبوط از بهشت را به جبران نشستند.

در پای نماز ابراهیم خلیل الله، برپا کرد حریمی نورانی از کعبه دلها که پروانه وار، گرد آن، روح را به پرواز در می آورند.

در عرصه نماز، اسماعیل (علیه السلام) از منا قربانگاهی ابدی آفرید و در نوای آن، نوح نبی کشتی ایمان خویش را از گرداب معصیت رهاند.

در قامت آن تصویر قامت های قیامت آفرین تماشایی ست.

 در حمد نماز بهترین واژه های ستایشگر در کنارهم، قداست محبوب را گواه می دهد و در سوره های آن برگزید ه ترین آیات خدا، زمزمه عاشقی و نجوای دلدادگی را به آدمیان می آموزد.

در قنوت نماز، هزاران ساغر ساقی در حال پر کردن قدح دل از کوثر رحمت رحمانی اند.

در رکوع آن هزار رکعت عشق در قاب یک گلواژه "رب العظیم" سرِ تعظیم فرود آوردند.[3] در سجده نماز تصویر رجعت انسان به خاک در سجاده ساجدین نقش بسته است.

تشهد آن تصویر تابناک شهیدان تاریخ، وادی عشق را زینت می بخشد.

و سلام نماز ساحل امن نیایش در آغوش پیداترین ناپیداست. 

اینجا مشرق اهل دل است؛ آن هنگام که جان بر فراز گلدسته عشق اذان می گوید و برای تماشای طلوع خورشید عاشقان، مسافر ملکوت می شود، تا از خود بی خود شدگانِ دیار یار، عشق را د رجریده عمل خویش مشق کنند.



[1] . تلمیح به سوره قلم

[2] . تلمیح به دوش دیدم در میخانه زدند   گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند(حافظ)

    تلمیح به حدیث قدسی( انی خمرت طینت آدم اربعین صباح)

[3] . تلمیح به آن یار کزو گشت سر دار بلند می گفت در عشق دورکعت است و آن درست نیاید الا به خون(منصورحلاج)