ای عاصمه عصمت و ای خطه ایمان
وی منزل ارباب و فاکوی کریمان
سامان تو مرز هنر و دانش و فرهنگ
دامان تو مهد ادب و حکمت و عرفان
تاریخ گواه است که در هر هنر و فن
خاک تو بسا نادره پرورده به دامان
بس نخبه که پروردی از هر رده و صنف
دانشور و صنعتگر و فرجاد و سخندان
چون عدل تویی، زینت پیشانی تاریخ
چون خاک تویی، زیور رخساره ایران
تو در نظر دیده وران جمله جهانی
گویند اگر نصف جهان است صفاهان
در کام من سوخته در وادی حسرت
در چشم من تافته در آتش هجران
آب تو گوارندهتر از کوثر و تسنیم
خاک تو طربناکتر از روضه رضوان
بوی تو دل آویزتر از عطر عطوفت
کوی تو دلانگیزتر از کوچه رندان
هر ذرهای از خاک دل افروزتر از چرخ
هر شام کند سرمه خورشید فروزان
در سینه دیرینه پر حادثه خویش
آثار بسی داری و اخبار فراوان
بس خط و کتیبهست به دیوار و درت نقش
هست این همه بر منزلت و قدر تو برهان
ثبت است بسی واقعه در دفتر ایام
کز نام بلند تو فسانهس به دوران
دور از تو مرا آتش امید به دل مرد
ای قبله آمال من ای خطه کرمان
تا کرد زدامان تو تقدیر مرا دور
چون قطرهام افتاده جدا از بر عمان
تا گشت زبیداد فلک مسکن من ری
قسمم همه رنج است و نصیبم همه حرمان
مسعودم و نایام به فغان است در این نای
فرسود تن و جان من این بقعه چون زندان
آزرد چو ناصر جگرم کژدم غربت
ری گشت نفس گیرتر از دره یمگان
این جا نه اثر بینی از مردمی و مهر
و این جا نه نشان یابی از نیکی و احسان
این جا همه در چنبره آز و نیازند
جمعی غم زر دارد و یک قوم غم نان
این قاعده نبود که قیاسی ست به تغلیب
زیرانه چنیناند همه مردم تهران
با ماست کریمان و ردانی که بریزند
جان و سر و زر را همه در مقدم یاران
آن شادروانی که به آیین مروت
پوید ز سر صدق ره خدمت انسان
خلق تو زخلقند همه عشق مجسم
اهل تو زلطفند همه چون گل خندان
سامان تو رخشندهتر از مهر جان تاب
سکان تو بخشندهتر از ابر بهاران
مهمان اگرش آید سوی کرمان گاه
در دم زجگربند نهد مائده بر خوان
سرسبزبمان ای تو به از گلشن مینو
جاوید بمان ای تو به از ملک سلیمان
هر چند که دورم ز تو ای مرز گهر خیز
اما دل و جان است به مهر تو گروگان
فرزند تو هرگز نبرد رشته پیوند
دلبند تو هرگز نرود از سر پیمان
در پرده اگر ساز جنون میزند راه
شوریده «مشتاقم» و دلداده ماهان
شاید که پس از مرگ صبا مشت غبارم
آرد سو آن خاک دل آویز گل افشان
ای شهر من ای کعبه اقبالش، خداوند
از فتنه ایام تو را باد نگهبان